loading...
رمان سیتی
رمان سیتی


http://upcity.ir/images2/04248803931133318184.gif


ویرایش پروفایلسایت رمان سیتی از بازدید کنندگان تشکر می کندویرایش پروفایل

ویرایش پروفایلامید وارم از رمان های ما خوشتون بیادویرایش پروفایل
ویرایش پروفایلباتشکرویرایش پروفایل

همینطور میتونید داستان زندگی خودتونو برای من بزارید





http://upcity.ir/images2/04248803931133318184.gif
admin بازدید : 266 یکشنبه 04 خرداد 1393 نظرات (0)

اينم شد شانس اخه .... امديم از دست يكي راحت بشم گرفتار يكي بدتر از اون شدم
ای خدا كرمتو شكر ....با ما ديگه چرا
حالا من با اينا چيكار كنم 
جلوي اينه وايستادم وبا انگشت اشاره و سبابه لبامو جمع كردم ....و مخ نخوديمو فعال كردم.
داشتم به نتايج قابل قبولي مي رسيديم كه پريناز وارد شد
- چي شد؟
پريناز- فعلا اتش بسه .....ولي بايد بياي توضيح بدي
- عزيزم منم كه مي خواستم همين كارو كنم ....ولي نمي دونستم با يه سونامي بزرگ مواجه ام
پريناز- تو هميشه همه چيزو انقدر شوخي مي گيري
- تا جايي كه بتونم yes
پريناز - مي دونم عادت نداري ولي يه شال بنداز رو سرت هر وقت امدي اتاق برش دار 
- واقعا این كار لازمه خانومي؟
پريناز- اره ... راستي اين شلوارو هم در بيارم 
دستمو مشت كردم وبردم كنار لبام 
-ههههههههههه...... واي پريناز پس من چي بپوشم... 
پريناز به خنده افتاد و به طرف يكي از كشوهاي ميز توالتو رفت و بعد از كمي جستجو
بيا اينم شلوار ... این چسبون نيست 
- قربون بشم ...الان اين چه فرقي با اون يكي داشت
پريناز- ببين من هرچي فكر مي كنم بهت نمياد از خارج امده باشي ....بايد ببخشي رك حرفمو مي زنما
اخه ماشالله فارسي رو داري مثل بلبل حرف مي زني ... براي كسي كه 10 سال خارج بوده يكم غير عاديه... بعدشم تمام ضرب و المثلا و تيكه ها ايراني رو خوب بلدي
-پرينازززززززززززززززززززز زززززززز
پريناز- بله
- يعني تو فكر مي كني من بهت دروغ گفتم
پريناز- ناراحت نشو... باورش يكم برام سخته... اما مطمئنم اگه بياي و برامون توضيح بدي حتما از اشتباه در ميام
- خوب اون موقعه كه از اشتباه در امدي ديگه چه توفيقي براي من داره
پريناز به طرفم امد و لپمو كشيد 
ببين این شيرين زبونيات به شكم مي ندازه
- فدات شم اصلا من نميام توضيح بدم همين الان لباسامو مي پوشم و مي رم 
پريناز- پس همه حدسياتم در موردت درست بود
- كدوم حدسيات
پريناز-اينكه از اول به ما دروغ گفتي 
نه نشد تو داري با این حرفات منو ترور شخصيتي مي كني 
پريناز-ترور شخصيتي؟
- چندتا سرفه كردم............. سينه امو دادم جلو و صدامو صاف كردم و با صداي بلند
من براي نجات غرور و حيثيتم كه در مرز نابوديه مي مونم و توضيح مي دم
پريناز دست به سينه شد و با لبخند بهم خيره شد
-عزيزم........... قربون بشم اونطوري نگام نكن......... هول مي شم و مي ترسم متن سخنرانيمو فراموش كنم
حالا كه پريناز ديگه به خنده افتاده بود و مي خنديد
تو جلوي من هول كني جلوي مامان و دادشم چيكار مي كني 
-واي پري پري ... نگو كه بايد جلوي اونا هم سخنراني كنم 
پريناز به قهقه افتاده بود 
نازنين شوخي بسه اونا منتظرتن
واي خدا جون اگه مي خواستم نامزد رياست جمهوري بشم.... انقدر استرس نداشتم كه حالا دارم 
با دست پرينازو به سمت در اتاق هل دادم
برو برو بيرون .....خيلي كار دارم بايد سرو وضعمو درست كنم.... و يه بار ديگه متن سخنرانيمو مرور كنم 
پريناز-پس زودي بيا ما منتظرتيم 
انداختمش بيرون و با درموندگي وسط موهامو خاروندم كه دوباره در باز شد
پريناز با خنده- خانوم رئيس جمهور شال يادت نره 
-اوه عزيزم خوب شد يادم انداختي..... داشتم فكر مي كردم بايد با این موها چيكار كنم اگه نيومده بودي و به يادم نمي يوري مي خواستم همشو بزنم

به شلوار پاچه گشادي كه تو دستم بود نگاه كردم
خوب سلام بر مراد بيك راهزن ... سلام بر روز روزگاري....... .....
چه مي شد كرد براي يه شب موندن چاره ای نداشتم.... فردا كه قراره برم پس يه امشبي رو به ساز اينا بر رقصم ......به جايي كه بر نمي خوره .... 
شلوارو پوشيدم موهامو با كش .....دم اسبي بستم و شالو رو سرم انداختم
اينطوري هم بدم نميشما 
خوب يه نفس عميق ... دستامو تو هم گره زدم و جلوي لبم اورم و چشمامو بستم
نازي خرابش نمي كني.......... زبونتو كوتاه مي كني........زيادي ور نمي زني .. كم خالي مي بندي ..
وسعي مي كني اداي يه دختر مظلومو در بياري كه گرگاي تهرون بهش حمله كردن و يه كيف ديگشو ازش دزديدن ......و تو ديگه ادرسي براي پيدا كردن فاميلاي مادريتو نداري و مي خواي تو اولين فرصت برگردي ...برم نگشتي به جهنم ..... مي گي مي خواي خودت تنها بري دنبالشون 
همين........... همين.......... و همين.......... چيزي زيادي نمي گي فهميدي 
اره به جون مادرم فهميدم...
مي دونم بازم زياد از حد فك مي زنم ولي به اميد موفقيت 
و از اتاق خارج شدم

 

به طرف ميز محاكمه نزديك مي شدم 
يه قاضي سر سخت(مادر پريناز).. يه دادستان اخمو(اقا پرهام گل گلاب ) و يه وكيل تو دل برو(پريناز.... جيگر جون خودم ) اوه خدا جونم خوشيم كامل كامله
سعي كردم به خودم مسلط باشم و همونطوري كه در دفاعيه تزم پشت تريبون رفته بودم با قدمهاي استوار و بدون لرزش به طرف جايگاه رفتم 
(بازم خالي بستي.... كدوم دفاعيه؟......... كدوم تز؟.... ای تو روحت نيلا مي خوام به خودم روحيه بدم .... اخه نازي جون تو گورت كجا بود كه كفنم داشته باشي ..... نيلا مي خواي يه فحش اساسي بهت بدم ..... نه نه تو برو به خودت روحيه بده اصلا به من چه ....افرين پس كمتر فك بزن و رو مخ منم راه نرو )

با صداي ارومي سلام كردم وسعي كردم نقش يه دختر مظلومو بازي كنم.
هنوز داشتن نگام مي كردن به پريناز نگاه كردم كه با لبخندش بهم قوت قلب داد 
نفسمو دادم بيرون
اسمم نازنينه..........ولي همه بهم مي گن نازي .... شما هم هرچي دوست داشتيد بهم بگيد ...... 10 ساله كه ايران نبودم ... مادرم تو 8 سالگي مرده مي دونم خيلي خيلي متاسفيد ........ خدا رفتگان شما رو هم بيامرزه .... ولي جاي تاسف برانگيز ترش مونده
بابايي ببخش از اينجابه بعدش مجبورم حذفت كنم ...
پدرمم دو هفته پيش عمرشو به شما داد....... اون ايراني نبود .... حالا قصه عشق بابا و مامانم بماند كه خودش يه شاهنامه است
فقط همينو بگم كه خانواده مادريم راضي به این وصلت نبودن ولي عشق كه این چيزا حالش نميشه .. يعني به نظرتون ميشه؟..... مي دونم كه با نظرم موافقيد ....و مي گيد نميشه ....منم حاصل این عشق اتشين و طوفانيم....البته رو دريا به دينا نيومدما... رو سطح كره خاكي بود به گمونم ... حالا مريخ يا زمين بودنمو هنوز يكم شك دارم 
كمي سرمو اوردم بالا و به قيافه هاشون نگاه كردم ....پريناز كه از خنده در حال انفجار ه.............
پرهامم انگار داره خودشو كنترل مي كنه و مادرشون هنوز مثل كوه يخه و قابل اب شدن نيست
خودمم خندم گرفته بود اب دهنمو قورت دادم و سعي كردم شيطنتو از چشمام دور كنم 
سعي كردم كمي اشك چاشني حرفام كنم
اشك بيا ديگه ....چرا اشكام از كار افتادن..... هر چي زور مي زدم كه دو تا قطره اشك از چشام بياد ولي دريغ از يه قطره .. به درك نيا فكر كردي محتاج تو ام ايكبيري
-خوب بريم سر قضيه خودمون كه اصل مطلبه
پدرم قبل از مرگش از من خواست به ايران برگردم و خانواده مادريمو پيدا كنم اما تو همون فرودگاه يه كيف ديگمو زدن هموني كه توش ادرس بود 
من موندم و این بدبختي.... داشتم مي رفتم به همون حوالي كه تو ادرس بود چون همين طور روزنامه وار خونده بودم و يه چيزايي تو ذهنم بود
اما به نتيجه ای نرسيدم ..........صبح شده بود و من هنوز تو خيابونا بودم كه دو نفر قصد كردن يه كيف ديگمو بزنن..... ولي شانس اوردم و از دستشون فرار كردم ..اما چندتا خيابون این طرف تر دو باره ديدمشون راستش ازشون ترسيدم تو همون موقعه ديدم ماشين شما دراش باز شد
منم از ترس براي اينكه منو نبينن تو صندق عقب ماشينتون قايم شدم . .... والبته این از بد شانسيه من بوده كه هر چي خريد داشتيد اون روز انجام داديد و خدا رو صد هزار مرتبه شكر كه قصد نكرديد براي خونه يه گوساله بگيرد كه اونم بذاريد صندوق عقب
.........نفسمو دادم بيرون و با لبخند بهشون نگاه كردم ...
خوب این بود داستان من..... خوش بود دوستان من ........
پريناز با این حرفم تركيد و شروع كرد به خنديدن... پرهام سرشو انداخته بود پايين و به زور خندشو كنترل مي كرد
مادر- يعني براي ما تا الان داشتي داستان ميگفتي 
نه نه به جان عزيزم ...( حالا این عزيزم كي هست ؟.....خفه نيلا ) ... اينو محض شوخي گفتم خانوم .....
پرهام سرشو بالا اورد و دستي به چونش كشيد و بعد از كمي مكث 
به زبان انگليسي 
شما و پدرتون تو كدوم كشور زندگي مي كرديد و شغل پدرتون چي بود؟
خندم گرفته بود ... حالا نوبت تست گرفتن ايشون بود.... خواستم كمي سر به سرش بذارم بد نبود ............ يكم اذيتشون مي كردم 
-نمنه .... چي گفتيد....ميشه به زبون خودمون حرف بزنيد
پرهام به مادرش نگاه كرد........... با این حرفم به يقين رسيدن كه من سر كارشون گذاشتم 
پرهام- من از تون پرسيدم
خوب امل بازي بس بود بايد باور مي كردن كه من راست مي گم
و قبل از اينكه پرهام سوالشو به فارسي دوباره بپرسه 
با اراش و متانتي خاص كه ويژه خودم بود همونطور به زبان انگليسي
منو پدرم تو .... زندگي مي كرديم پدرم يه مهندس آرشیتکت بود و حدودا 30 سال پيش با مادرم ازدواج كرد 
خواهرتون فكر مي كنه من يه دروغگوي قحارم ... چون فارسي رو داردم به قول ايشون مثل بلبل چح چح مي زنم .
با اينكه بزرگ شده اونجام.... اما هنوزم عاشق شعراي ايرانيم ....من مي ميرم براي شعراي حافظ.. همشونو حفظ نيستم اما دوست دارم شما بدونيد كه كدوم شعرشو بيشتر دوست دارم 
اوه ببخشيد شما الماني هم بلديد.. چون مي خوام به زبان الماني براتون شعرو بخونم 
بهش خيره شدم
پرهام – نه متاسفانه الماني بلد نيستم
خوب اشكالي نداره با همون انگليسي هم كارمون راه ميفته و خوندم 

یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت

خاک ره آن یار سفرکرده بیارید
تا چشم جهان بین کنمش جایاقامت

فریاد که از شش جهتم راه ببستند
آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت

امروز که در دست توام مرحمتی کن
فردا که شومخاک چه سود اشک ندامت

ای آن که به تقریر و بیان دم زنی از عشق
ما با تو نداریم سخن خیر وسلامت

درویش مکن ناله ز شمشیر احبا
کاین طایفه از کشته ستانند غرامت

در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی
بر می​شکند گوشهمحراب امامت

حاشا که من از جور و جفای تو بنالم
بیداد لطیفان همه لطف است و کرامت

کوته نکند بحث سر زلف تو حافظ
پیوسته شداین سلسله تا روز قیامت

وقتي شعرو خوندم بهشون خيره شدم 

مادرش به پرهام نگاه كرد ....پرهام با این كارم ديگه خلع سلاح شد و چيزي نگفت 
پريناز- واي دختر چقدر رون حرف مي زني
ببخش پريناز جون خير سرم 10 سال بين اجنبي ها بودما .....نكنه انتظار يه تپق جانانه از طرف منو داشتي 
پريناز- يعني تو زبون الماني رو هم بلدي ....
-ای بگي نگي 
پريناز- واي بايد به منم ياد بدي 
-خيلي دوس داشتم ولي من فقط همين امشبو مزاحمتون هستم از فردا بايد برم دنبال فاميلاي مادريم 
مادر پريناز- تو كه جاي ديگه ای رو نداري
-خوب تا يه مدت مجبورم برم هتل .... اگه پيداشون هم نكردم كه بر مي گردم 
مادر پريناز- دخترم قسمت بوده كه بياي این خونه..... تو كه فعلا كسي رو نداري ادرستو هم گم كردي... پس بهتره اينجا باشي... ما هم كمكت مي كنيم تا بتوني اونا رو پيدا كني 
اما من كه نمي خواستم بمونم قصد داشتم تو این مدت.... برم براي خودم چندتا شهرو بگردم وكلي صفا كنم اينطوري توي يه زندان ديگه مي يو فتادم 
-نه خانوم اگه اجازه بديد من فردا مي رم نمي خوام مزاحم خانواده خوبي چون شما بشم .
مادر پريناز- چه مزاحمتي عزيزم تو مهمون مايي و قدمت رو چشم ماست .......
بايد ببخشي نمي دونستم با فرهنگ كشورت بيگانه ای وگرنه اونطوري باهات حرف نمي زدم
-نه شما بايد منو ببخشيد يادم رفته بود كه نبايد بدون حجاب وارد جايي بشم كه ..
به پرهام خيره شدم كه با تفكر بهم نگاه مي كرد 
كه يه نامحرم توش هست 
تا اينو گفتم پرهام چشاشو به زمين دوخت 
مادر پريناز- عزيزم از حالا تو هم عضوي از خانواده ما هستي... مي خوام راحت باشي و هرچي خواستي بدون تعارف بگي ...در مورد حجابتم نمي گم كامل حفظ كن... ولي اون شال سرت باشه پرهامم راحتره..... وقتي نبود تو مي توني برش داري

-نه خانوم جون اگه اجازه بديد من برم اينطوري باعث دردسرم... دوست ندارم مزاحمتون بشم .
مادر پريناز- عزيزم چقدر تعارفي هستي من جدي گفتم 
ای خدا حالا این خاك جديدو كجاي سرم بكوبم .....چه اصراي به موندنم داره كاش همون موقعه كه بيرونم مي كرد مي رفتم
مادر پريناز-.تو این مدت هم مي توني از اتاق مهمون كه طبقه بالاست استفاده كني ....
ناچارا بايد مي گفتم باشه و فردا قبل از اينكه بيدار مي شدن فلنگو مي بستم 
-چشم هر چي شما بگيد ....
مادر پريناز- افرين دختر خوب به منم اگه دوست داري بگو ثريا.... انقدر خانوم خانوم نكن 
-چرا دوست نداشته باشم........... من كه از خدامه ....ولي شما ناراحت نمي شيد اخه من زود خودموني ميشم.. پشيمون نشيد از این پيشنهاد 
در حالي كه از كنارم مي گذشت دستشو گذاشت رو شونم... نه عزيزم مطمئنم هيچ وقت پشيمون نميشم 
مادر پريناز- پريناز جان بيا كمك تا شامو اماده كنيم 
خيلي ذوق كردم... نه به اون برخورد اولش و نه به حالاش كه شده بود مثل فرشته ها 
بعد از اينكه پرينار و مامانش رفتن اشپزخونه سرجام درست نشستم... كه متوجه پرهام شدم كه هنوز متفكر بود......
-ناراحت نباشيد .... الماني بلد نيستيد كه نيستيد.. زمين كه به اسمون نرسيده ..اگه قول بدي پسر خوبي باشي خودم بهتون ياد مي دم ...ولي بايد بگم من سر كلاس اينطور شوخ نيستما...
منتظر بودم كه اظهار خوشحالي كنه
پرهام- خانوم من برخلاف شما اصلا با ادم زود خودموني نميشم مخصوصا با خانوما...لطفا تا زماني كه اينجا هستيد براي اينكه موردي پيش نياد دور من افتابي نشيد..

-اگه مهتابي بشم چي؟
پرهام- خانوم من با شما شوخي ندارم
خوب منم ندارم اقا .... فكر مي كنيد من كشته مرده امثال شمام ... نه اقا من كه اونجا بودم هزارتا مثل شما جلوم خمو راست مي شدن..... انتظارم ندارم ادمي مثل شما برام بال بال بزنه 
پرهام بدون اينكه ديگه جوابمو بده به سمت اتاقش رفت 
جوجه تيغي اخمو
وا این كجاش به جوجه تيغي مي خوره ....خدايش خيلي سر تره از بابكه
خوب همون اخمو رو بهش بگم بهتره ... بايد تو اولين فرصت يه اسم مناسب براش گير بيارم.....اسم پرهام براش زياديه... خوب اينم از پرونده این 
بلند شدم و به طرف اشپزخونه رفتم

واي این بوي چيه .... معدم كه حسابي داره تحريك ميشه... تا دو دقيقه ديگه اب دهنم راه افتاده .....تو روخدا زودتر غذا رو بياريد كه با اب دهنم اينجا رو به لجن نكشيدم
پريناز خنديد و ظرف سالادو گذاشت تو دستام 
پريناز- نازنين جون تا اينجا رو به لجن نكشيدي ... بيا بقيه این سالادو درست كن تا من ميزو بچينم 
چاقو رو داد به دستم و بقيه مواد سالادو كنار دستم گذاشت
من همونطوري چاقورو بالا نگه داشته بودم و ظرف سالدو تو دست ديگم
پريناز- چرا منو نگاه مي كني 
-عزيزم ... دقيقا بايد الان چيكار كنم؟
پريناز- تو دقيقا بايد سالادو درست كني
-مي دونم سالاد چيه و انواعشو هم مي دونم 
پريناز- خوب 
-خوب به جمال منورت... من كه بلد نيستم درست كنم 
پريناز- يعني يه خرد كردن ساده رو هم بلد نيستم
-فقط خردشون كنم ؟
پريناز- اره خردشون مي كني و همه رو مي ريزي تو ي اين ظرف
-چه خوب ...پس برو... و با خيال راحت ميزو بچين كه الان خودم سالاد و به همراه سسش درست مي كنم
پريناز- مطمئن باشم
-خيالت تخت تخت ....يه دونه هم بزن به تخته كه تختش تخت بشه 
پريناز هي مي رفت و ميومد و وسايلو مي برد 
واي این چه كار سختيه ها ... اينارو چطور بايد خرد كنم 
بعد از اينكه كارم تموم شد سرمو كمي بردم عقب و به ظرف سالاد نگاه كردم....چرا مثل سالاداي زن عمو نشد 
يه دونه از برگاي كاهو رو برراشتم و بالا اوردم ...
این چرا انقدر بزرگه ...خوبه ديگه ...مگه مي خوان چيكار كنن ...قرار بخوريم ديگه... چه فرقي مي كنه بزرگ باشه يا كوچيك
خوب بريم سر سس.....اهان از این 4تا قاشق...كمي نمك... فلفل ... ابليمو .... این چيه.. حتما بايد اينم بهش اضافه كنم...خوب يكمم از این ..حالا بينندگان عزيز مواد را با هم مخلوط كرده و اجازه نفس كشيدنو به مواد نمي ديم كه تو نطفه خفه بشن 
سسو هم مي زدم در حالي كه زبونمو كمي از گوشه لبم داده بودم بيرون و با تلاش فراوون در حال درست كردن سس بودم .
پريناز - تموم شدي 
-اره جيگر جونم
به ظرف سالاد نگاه كرد
پريناز- خيارارو پوست نكردي؟
-بايد مي كردم پري جون؟
پريناز- نه خوب اما..... نه اينطوري هم خوبه...
سسو ريختم تو جاش و با غرور بي سابقه كه از خودم سراغ داشتم به طرف ميز ناهار خوري رفتم و سالاد گذاشتم وسط ميز ..

از اينجاي داستان به مامان پريناز و پرهام مي گم ثريا جون
ثريا جون نگاهي به سالاد كرد و كمي سرشو تكون داد..
ممنون دخترم 
خواهش ثريا جون ،.........-واي چه فسنجوني ، رنگ و بوش كه داره ديونم مي كنه
ثريا جون -پريناز پرهامو صدا كردي
پريناز- اره الان مياد 
پرهام با اون چهره بق كردش امد و دقيقا روبه روي من نشست پريناز كه كنار من بود داشت تو بشقاب برنج مي كشيد 
-بسه بسه من زياد نمي خورم 
پريناز- نازنين جون براي تو نمي ريزم ... توبايد يه چيز ديگه بخوري غذاي هاي روغني اصلا برات خوب نيست
-چيييييييي ...........ولي من فسنجون مي خوام
نگاهي به ثريا جون انداختم.... 
-فقط يكم ...... از من نخوايد بي تفاوت از این فسنجون بگذرم
ثريا جون -ولي اصلا برات خوب نيست عزيزم يه چيز ديگه برات درست كردم.
مثل بچه يتيما به فسنجون تو بشقاب پرهام با حسرت نگاه كردم ...بدجوري داشت چشمك مي زد
بعد از اينكه بشقابشو ديدم...... نگام به چشماش افتاد كه معلوم بود از ته دل دلش خنك شده بود 
پريناز- نازنين جون تو اينو بخور حالت كه بهتر شد خودم يه فسنجون مخصوص برات درست مي كنم .
پرهام اروم قاشقشو پر مي كرد و مي ذاشت تو دهنش و با يه لبخند كه براي حرص دادن من بود.. بهم گاهي نگاه مي نداخت 
چشامو تنگ كردم و گوشه لبمو با دندونام كمي گاز گرفتم 
اقا پرهام اگه من نتونم بخورم تورو هم نمي زارم اين فسنجونو كوفت كني ...روي ميزو نگاه كردم ليوان كناريشو با نوشابه پر كرده بود ...نه ليوان كمشه بايد كاري كنم كه تو ذهنش براي هميشه هك بشه.
كمي اينطرفترش يه ظرف ماست با پارچ نوشابه بود ...ميز چندان بزرگ نبود بنابراين فاصلمون كم بود به طوري كه اگه از زير ميز پا مو دراز مي كردم مي خورد به پاي پرهام ....
بهش نيم نگاهي انداختم به چشام نگاه كرد ... انگاري داشت از چشام يه چيزايي رو مي خوند كه لبخندشو ديگه نمي زد ...
خوب نازي .نازي جون اماده شو براي عمليات كبرا 2010 ....
ليوانمو برداشتم و به بهانه ريختن نوشابه از جام بلند شدم و به طرف پارچ نوشابه خم شدم ...
دستم به طرف پارچ دراز كردم
پريناز - واي نازي جون نوشابه مي خواي بخوري ؟
با حرف پريناز بهانه هول شدنم خود به خود درست شد
-هان؟ چي پريناز؟
و به بهانه هول شدن دستم خورد به پارچ و طوري ضربه زدم كه به طرف پرهام كج شدو با صدا به بشقابش برخورد كرد و تمام ظرفش پر از نوشابه شد و دوباره چرخيد و به طرف پرهام رفت و قبل از اينكه غلطي بتونه كنه نوشابه رو پيرهن و شلوارش ريخت ... 
پرهام- اي واي 
و زودي خودشو كشيد كنار.... هرچي هم خودشو عقب كشيد فايده ای نداشت و كار از كار گذشته بود
اخ كه دلم خنگ شد 
ثريا جون - چي شد 
و سريع پارچو از روي پاهاي پرهام برداشت 
پرهام از جاش بلند شد و شلوارشو تكون داد
- اخ ...اخ ببخشيد چي شد
با خشم بهم نگاه كرد ....ثريا جون و پريناز بلند شده بودن و داشتن خرابكاري منو جمع و جور مي كردن و حواسشون به ما نبود 
به پرهام نگه كردم و بهش چشمك زدم
- واي شرمنده نمي خواستم اينطوري بشه ....
پرهام اخ كه چقدر حرص مي خورد....خندم گرفته بود و داشتم به زور خندمو قورت مي دادم..
ثريا جون -اشكالي نداره مادر جون بيا بشين ...پريناز برو يه بشقاب ديگه بيار 
پرهام- نه من سير شدم 
ثريا جون -وا مادر تو كه چيزي نخوردي 
پرهام- نه به اندازه كافي سير شدم
-ای بابا من كه گفتم ببخشيد ....تو روخدا از دستم ناراحت نباشيد ...
پرهام - نخير ناراحت نيستم
-خوب اگه نيستيد بمونيد و سالادي رو كه من درست كردم بخوريد 
پريناز و ثريا جون بهش نگاه كردن
بالاجبار نشست و ظرف سالادو كشيد طرف خودش تا كمي بريزه تو بشقابش.... با گيره كمي سالاد برداشت

تا بالا اورد كاهوها در سايزاي متنوع (بزرگ،كوچيك،متوسط ،ريز،درسته )از ظرف خارج شدن..... گيره رو كمي برد بالا و با كنكاش بهشون نگاه كرد ...
با دندنامو لبمو گاز كردم و در حالي كه مي خواستم نخندم
-واي خدا جونم باور مي كنيد خودمم نمي دونستم تو سالاد درست كردن انقدر تبحر داشتم ....اصلا فكرشو هم نمي كردم كلاساي اشپزي انقدر تاثير گذار باشن ....خوشحالم پولام حيف و ميل نشدن ..
پريناز در حالي كه قاشق تو دهنش بود و ثريا جون دستاش رو ميز و پرهام گيره سالاد تو دستش بهم نگاه كردن ... 
دستامو رو ميز گذاشتم و به طرفشون كمي خم شدم 
-چيز عجيبي گفتم ... سرمو تكون دادم......نه
اهان بهم نمياد كلاس اشپزي نرفته باشم... درسته......دوباره سرمو تكون دادم..... نه
اهان از كارم رضايت داريد مگه نه ..........سرمو به طرف بالا تكون دادم .......... ...نه
اهان فهميدم مي خوايد بگيد حيف كه پدرو مادرم نيستن كه به دخترشون افتخار كنن...........
دوباره نگاشون كردم ........................بازم نه 
كمي گونمو خاروندم ..........يهو تو هوا يه بشكن صدا دار زدم ...كه از صداش خودم خندم گرفت
اه اين كه صداش تنظيم بود .... شما ببخشيد هول شده ... تنظيماتش بهم ريخته
خوب چي مي خواستم بگم...اهان ديگه به جان مادرم فهميدم 
ای بلاها مي خوايد خودم سالادو براتون سرو كنم...... خوب از اول بگيد .....ظرف سالادو از پرهام گرفتم و گيره رو كه هنوز تو دستش بود از دستش كشيدم بيرون 

خوب این براي اقا ي دكتر.... این براي ثريا جون عزيزم.... اينم براي پريناز خوشگله
و بعد تا جايي كه مي تونستم رو سالاداشون از سسي كه ساخت خودم بود ريختم 
- خوب عزيزانم بخوريد......گواراي وجودتون... بخوريد بازم بگيد نازي بده ...
هنوز سه تايي داشتن نگام مي كردن.... خاك تو سرت نازي ببين اينا هم تو داشتن عقلت به شك افتادن..
- نمي خوايد بخوريد...
ثريا جون- چرا چرا عزيزم .........بايد خيلي خوشمزه شده باشه...... بخوريد بچه ها نازنين خيلي زحمت كشيده .. ناراحت مي شه نخوريم و اولين چنگالو كه روش كاهو و گوجه و به همراه سس غليظم بود گذاشت تو دهنش و چشاشو بست..... بهش خيره شدم تا نتيجه رو ببينم كه يه لحظه فكش از حركت وايستاد... چرا ديگه تكون نمي خوره سر چرخوندم پرهام و پرينازو ديدم ..
پريناز كه چشاش از حد معمولي گشادتر شده بود پرهام كه قربونش برم لپاش باد كرده بود...
دوباره به ثريا جون نگاه كردم ...
- چي شد چرا ساكت شديد ...نمي خوايد چيزي بگيد ...
كه تويه لحظه هر سه تاشون با سرعت از ميز دور شدن يكي دستشويي ...... يكي اشپزخونه و اون يكي حياط
-وا چي شد..... چرا همچين كردن ....اي بي جنبه ها يه سالاد كه انقدر ادا و اطوار نداره ....كمي سالاد براي خودم ريختم و روش سس ريختم
-خودم همشو مي خورم ...و اولين برگه كاهو رو گذاشتم تو دهنم ....
-اينا قدر نمي دونن......... بيا و خوبي كن و هنر به خرج بده ..كه يهو فك منم از كار افتاد و چشام به حد گشادي چشاي پريناز رسيد ....
وايييييييييييييييييييي ددم . ..................
با سرعت به طرف دستشويي رفتم و دستگيره رو كشيدم ولي پريناز درو بسته بود و ميگفت الان نه دارم مي سوزم...
با سرعت به اشپزخونه رفتم .....
-واي سوختم سوختم....بريد كنار ثريا جون 
ثريا جون -..نه نه نه نازنين ... دارم اتيش مي گيرم برو ..
-واي واي واي سوختم و با سرعت خودمو به حياط رسوندم.... پرهام شلنگ ابو گرفته بود تو دهنش .... و كنار استخر داشت دهنشو مي شست...
كه شلنگو از دستش كشيدم و سرشو گرفتم به دهنم واي سوختم سوختم ....
ای خدا چي ريخته بودم توش ....احساس مي كردم سرم اتيش گرفته و شلنگو رو سرم گرفتم...
پرهام- ديونه اينكارا چيه دوباره سرما مي خوري....
ولي به حرفش گوش نكردم و مدام هي دهنمو و سرمو زير شلنگ اب مي گرفتم كه شلنگو به زور از دستم گرفت....
پرهام- تو كه بلد نيستي چيزي درست كني چرا درست مي كني ....
-بلدم خوبم بلدم ... این سالاد بايد سسش تند باشه ....
پرهام- انقدر تند كه بايد اتيش بگيريم؟
تو كه جنبه خوردن نداري مي خواستي نخوري؟
پرهام- خوبه والا ......رو كه نيست سنگ پاي قزوينه
دهنمو براش كج كردم ...
پرهام- خيلي پرويي.........برو تو خونه دوباره سرما مي خوري؟

با سرو صورتي خيس وارد خونه شدم....
ثريا جون و پريناز در حال جمع كردن ميز شام بودن...
-بايد منو ببخشيد فكر نمي كردم انقدر فلفل زده باشم....
پريناز- نه عزيزم تقصير منه نبايد از مهمون كار مي كشيدم ....
ثريا جون- تو كه باز خيسي ....
به خودم نگاه كردم .. 
ثريا جون- برو لباستو عوض كن تا دوباره حالت بد نشده 
با سرافكندگي به اتاق پريناز رفتم و حوله رو برداشتمو موهامو خشك كردم 
ای خاك تو گورت .....خواستي كوفت يه نفر كني .... كوفت همه كردي...اشكالي نداره.... نازي جون خودتو ناراحت نكن ...يادگاري ميشه براي سال ديگه همين موقعه ها كه نيستي.... انوقت كلي به يادت مي خندن....

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • رمان سیتی

    http://baner2.blogfa.com

    آمار سایت
  • کل مطالب : 6
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 6
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 8
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 8
  • بازدید ماه : 30
  • بازدید سال : 185
  • بازدید کلی : 8,851