loading...
رمان سیتی
رمان سیتی


http://upcity.ir/images2/04248803931133318184.gif


ویرایش پروفایلسایت رمان سیتی از بازدید کنندگان تشکر می کندویرایش پروفایل

ویرایش پروفایلامید وارم از رمان های ما خوشتون بیادویرایش پروفایل
ویرایش پروفایلباتشکرویرایش پروفایل

همینطور میتونید داستان زندگی خودتونو برای من بزارید





http://upcity.ir/images2/04248803931133318184.gif
admin بازدید : 224 یکشنبه 04 خرداد 1393 نظرات (0)

چشام داغ بودن و مي سوختن اروم چشمامو باز كردم گلوم درد مي كرد

به دور و برم خوب نگاه كردم اتاق تاريك بود 
كمي تو جام تكون خوردن خبري از اون لباساي خيس نبود و همه ي لباسام عوض شده بود.
يه كم طول كشيد كه تا بفهم كجام ...نمي دونستم ساعت چنده
فكر مي كردم شايد يكساعت خوابيده باشم 
طبق عادت هميشگي دست كشيدم رو جيب شلوارم تا موبايلمو بردارم كه فهميدم تمام لباسام عوض شده 
گوشيم گوشيم كجاست
اگه گوشيم زنگ خورده باشه و بابك باهاشون حرف زده باشه چي ...
اخ تمام برنامه هام بهم ريخت ....پس كيفم كو ... اتاقو از نظر گذروندم اما خبري از كيف نبود 
بلند شدم و شروع به گشتن كردم كه در اتاق باز شد 
پريناز- سلام بلاخره بيدار شدي 
-سلام
پريناز- دنبال چيزي مي گردي؟
-چيزه......... اره دنبال كيفمم 
پريناز كه سيني تو دستش بود به طرف ميز كوچيكي رفت و سيني رو روش گذاشت به سيني نگاه كرد يه بشقاب سوپ و كمي دارو و يه ليوان اب
پريناز- بذار الان برات ميارم اينجاست تو كمد گذاشته بودمش
به صورتش نگاه كردم تا ببينم كه ايا بابك باهاشون تماس گرفته يا نه 
ولي اون ارامشي كه تو وجودش موج مي زد مانع از فهميدن من مي شد 
كيفو به دستم داد
پريناز- حالت چطوره 
-گلوم خيلي درد مي كنه 
پريناز- با اون شيرجه ای كه تو بايد زده باشي ....فكر مي كردم كارت به بيمارستان بكشه بازم خداروشكر زودي خودتو كشيدي بيرون
ببخش ساعت چنده -
به ساعت مچيش نگاه كرد 6 بعد ظهره
6-؟
پريناز- اره
-يعني من از صبح تا به حال خواب بودم
پريناز- از صبح نه از ديروز كه امدي توي اتاق تا الان
-راست مي گي
پريناز- اره خيلي حالت بود انقدر تب و لرز داشتي كه مي ترسيدم بلايي سرت بياد 
اما از اونجايي كه دادشي من دكتره خيلي شانس اوردي و كارت به دكتر نكشيد 
-حال خودش چطوره اونم مثل من مريض شده
پريناز- سرما كه خورده ولي حالش مثل تو نيست اون زود به خودش رسيد كه به درد تو گرفتار نشه 
-راستي گوشيمم تو كيفه؟
پريناز- متاسفانه گوشيت موقعه پريدن تو اب همرات بوده.... هم سيم كارتت سوخته هم گوشيت 
نفسمو راحت دادم بيرون...اوه خدا رو شكر
پريناز با تعجب پرسيد خداروشكر كه گوشيت سوخته.....والا حيف اون گوشي به نظرم خيلي گرون بود
دست پاچه شدم نه نه از این خوشحالم كه این بلا سرش امده چون فكر مي كردم جاي ديگه گمش كردم 
-يه كيف بغلي هم داشتم اون كجاست 
پريناز- همين جاست بلند شد و به طرف كمد رفت و كيفو برام اورد 
از دستش گرفت و درشو باز كردم كه ديدم داره نگام مي كنه 
پريناز- همچيت سرجاشه ما كيفتو باز نكرديم بعد از اينكه خوابيدي دوتا كيفتم اوردم گذاشتم تو كمد 
گوشيتم پرهام براي اينكه فكر مي كرد شايد نسوخته باشه برداشت تا ببينه سالمه يا نه كه متاسفانه اب كارشو كرده بود.
كمي خجالت كشيدم 
پريناز- تو نزديك دو روزه كه اينجايي ولي اسمتو هم نمي دونيم
اسمم نازنينه ولي همه بهم ميگن نازي 
پريناز-...نازنين ...نازنين..... چقدر بهت مياد 
و با يه لبخند با نمك ............منم پريناز 
بيا سوپتو بخور.............. از ديروز هيچي نخوردي زير چشات گود افتاده 
واي بوش كه عاليه-
با ولع شروع كردم به خوردن 
پريناز- سوپتو خودي این داروها رو هم بخور 
نيازي نيست يكم ورجه ورجه كنم حالم جا مياد-
پريناز- ولي پرهام گفته بايد بخوري 
تو دلم گفتم پرهامتون بي جا كرده اگه راست ميگه به خودش برسه 
-باشه تونستم مي خورم
پريناز- تونستن نه......... بايد بخوري نازنين اينطوري اصلا حالت خوب نميشه 
چند بار چشامو بستمو باز كردم ...........چشم مي خورم 
پريناز- ناراحت نشو از دستم.... اخه اگه خودتم مي ديدي تو خواب و بيداري چطور هذيون مي گفتي و مي لرزيدي...... حتما داروهاتو مي خوردي كه زودي خوب شي .....بدنت خيلي ضعيفه ممكنه دوباره حالت بد بشه.... اگه بخودت نرسي
وقتي گفت هذيون گفتي ترسيدم
و قاشق از دستم افتاد
پريناز- چي شد
-من تو هذيونام چي مي گفتم
پريناز- واضح نبود 
-يعني نمي دوني چي مي گفتم
ديدم پرينا به خنده افتاده .......يه سوال ديروز تو صندق عقب خيلي اذيت شدي
-چطور؟
پريناز- اخه همش مي گفتي جون مادرت اون كيسه رو روم نذار
واي دارم له مي شم......... كمك ...............در صندوقو ببيند
نگوووووووووو همه اينا رو من گفتم -
در حالي كه مي خنديد سرشو تكون داد
بازم شكر اسم اون عذب اقلي رو(بابك) نياوردم
پريناز- خوب خانومي كمي استراحت كن
-كجا مي ري
پريناز- فردا امتحان دارم بايد برم بخونم 
-دانشجويي ؟
پريناز- اره .......ترم 5 ادبيات ........تو چي؟
-منم ليسانس بي سوادي دارم
پريناز- چقدر شوخي 
.خنديدم......پريناز
پريناز- جانم
-بقيه كجان ؟
مامان كه اشپزخونه .......پرهام يا تو اتاقشه يا تو حياط

 


چقدر این دختر بر خلاف من ارومه سر به زيره ......... خدا براي بابا ننش نگهش داره

سوپمو كه خوردم نگاهي به داروها انداختم بسته اي از قرصا رو برداشتم و با خودم گفتم 
ای دل غافل ببين حالا كارم به كجا ها كه نكشيده .....يه الف بچه داره برام دارو تجويز مي كنه
ای ای ای چقدر بهت گفتم نازي خله درس بخون........ دكتر شو .........كه تو هم سري تو سرا در بياري ........هي هي ای روزگار جفا كار چقدر تو حقم ظلم كردي
چندتا قرصو در اوردم شربتو هم نصفشو خالي كردم تو ليوان اب 
همونطور كه رو تخت نشسته بودم به پنجره پشت سرم نگاه كردم كه كمي باز بود 
دوباره رومو به طرف در كردم و بي هوا قرصا رو به طرف پنجره پرت كردم 
این بره تو معدم....... اينم بره تو روده ام
ليوانو برداشتم ........حالا نوبت توه جيگر طلا......... رومو كردم به طرف پنجره و محتواي ليوانو به خارج از پنجره پرت كردم ...... افرين برو بغل عمو 
ای داد من بيداد.............. تو از كجا پيدات شد.
ديدم تمام اب و شربتو ريختم رو صورت پرهام
-واي ببخشيد نمي دونستم اينجاييد
قيافش خنده دار شده بود مخصوص با اون حرصي كه مي خورد 
باور كنيد گفتم برن بغل عمو ولي احتمالا راهشونو گم كردن كه امدن بغل شما 
و پقي زدم زير خندم
با عصبانيت از پنجره دور شد 
وا چقدر عصبي........ بچه تو جوني این همه حرص خوردن برات خوب نيست

 

اوه اوه صدام شده مثل این خروساي بي محل يه دوتا اب نمك قر قر كنم راه ميفتم دوباره مي شم همون هايده هميشگي و با خودم زمزمه كردم

 

اره عاشقم

 

يه تپش ....دو تا تپش....... سه تا تبش 
حال و هوام
دلم شد عاشق و ديوووووووونه
يه بوسه .......دوتا بوسه........ سه تا بوسه 
رو گونه هام
دلم خواست كه بشي همخونهههههههه
اره اره 
اه اينكه صداي شهره جون بود ميگم خروسك گرفتم.... واقعا حالم بده ها حق با پريناز بود

 

يه امشب شب عشقه لا لالاي 
نگاهي به خودم تو اينه انداختم دماغم قرمز شده بود چشام باد كرده بود به لباسا كه بهم پوشنده بودن نگام كردم .............دستامو باز كردمو چرخي دور خودم زدم
منو دامن.... نچ نچ ....پيرهنش يكم بلنده ولي خوشگله ....واي تو این حالم كه دارم از گرما مي پزم این شال چي رو سرم
شالو از سرم برداشتم .........در كمد پرينازو باز كردم و دنبال يه شلور گشتم ....چون لباساي خودم بوي دود و بنزين گرفته بودن مجبور شدم از كمد پريناز چيزي پيدا كنم .... شلوار جين خوش رنگي رو پيدا كردم ....خداروشكر پريناز جون هم هيكليم 
دامنو در اوردم و رو تخت انداختمش و شلوارو پام كردم .....موهاي بلندمو با برسي كه رو ميز توالت بود شونه كردم و حسابي براي خودم پريشون بازي در اوردم.
استيناي لباسمو كمي تا زدم دوباره خودمو تو اينه نگاه كردم
نازي جون با این دماغ قرمز ....دوتا لپ قرمز كم داري كه بشي دلقك سيرك
به بدنم كش و قوسي دادم كمي گلوم درد مي كرد... اما مي دونستم هر چي بيشتر بخوابم حالم بدتر ميشه 
از اتاق خارج شدم دستامو از پشت بهم گره زدم و اروم اروم وارد پذيرايي شدم صدايي نمي يومد 
با سر تو اشپزخونه سرك كشيدم كسي نبود اشپزخونه رو كه رد كردم به پذيرايي رسيدم خونه بزرگي بود ولي عيوني نبود ......... همه چيز تميز و مرتب بود.
داشتم دورو برمو خودب نگاه مي كردم كه با صداي در يكي از اتاقا رومو كردم طرف در .........پرهام جلوي در وايستاده بود مثل اينكه رفته بود و دوش گرفته بود و لباساشو عوض كرده بود تا در اتاقو بست روشو كرد طرف من ...... دهنش باز موند 
با يه لبخند عريض
-سلاممممممممممممممم خوبي

 

ببخش قصد نداشتم رو صورتت بريزم فكر نمي كردم اونجا وايستاده باشي
اما اون همونجا وايستاده بود و با چشاي از حدقه زده بيرونش داشت منو نگاه مي كرد
به بابا م مي گم خيلي خوشگلما...............ولي هي مي زنه تو ذوقم و ميگه زيادي تو هم مي زني دختر
..ببين دارم چه مي كنم جوووون مردمو از خوشگليم به كشتن ندم خيليه

 

الان مي گه تو فوق العاده ای دختر

 

دبگو ديگه..... كه خر كيف بشم

 

اما پرهام با يه حركت سريع خودشو پرت كرد تو اتاقش
ای بي ادب زورت امد بگي خوشگلم..... لااقل يه سلام خشك و خالي مي كردي 
چشمم خورد به ميوه هاي رو ميز كه خيلي قشنگ تو ظرف چيده شده بودن يه سيب سرخ بزرگ برداشتم و بهش گاز زدم
حالا اگه از من بپرسن از كجا امدم چي بگم 
اممممممممم ميگم حافظمو از دست دادم و چيزي يادم نمياد .....نه ابله تو كه به پريناز اسمتو گفتي 
فكر كن ........فكر كن ........تا نيومدن
يه گاز ديگه به سيب زدم 
و چشمامو تنگ كردم 
مادر پرهام- این چه سرو وضعيه 
به طرف صدا برگشتم 
دوباره لبخند نازمو حواله كردم 
-سلاممممممممممممممممم
مادر پريناز بود كه رنگش پريده بود 
با صدايي كه از ته چاه در مي يومد....... سلام
و با درموندگي و دهني باز سرتا پامو نگاه كرد 
مادر پرهام- پريناز......... پريناز
پريناز با دو خودش به پذيرايي رسوند............ چي شده مامان ؟
همين كه چشمش به من خورد مامان گفتنش به ريپ افتاد
مادر پرهام- مگه تو به این لباس ندادي
پريناز- چرا 
مادر پرهام- پس اينا چين؟
پريناز- بخدا من اينا رو بهش ندادم 
-ببخشيد مي پرسم چيزي شده 
پريناز- نازنين اينا چيه كه پوشيدي؟
-لباسه ديگه ....ببخش شلوارتو بي اجازه برداشتم ....چون چيز ديگه ای پيدا نكردم 
پريناز- پس شالت كو
-داشتم از گرما مي پختم نمي تونستم تحملش كنم 
چشمم به مادرش خورد كه حالا از فرط عصبانيت صورتش قرمز شده بود 
مادر پرهام- پريناز همين حالا برو وسايلشو بهش بده ....از این خونه بفرستش بره
چشام باز شد 
-اخه چي شده من كار اشتباهي كردم؟....باور كن نمي خواستم شلوارتو بردارم ....خودم يكي ديگه برات مي گيرم.... يه دونه خوشگلترشو
اما پريناز با دهني باز منو نگاه مي كرد
مادر پرهام- پريناز مگه با تو نيستم زود باش......بايد از همون اول كه مي ديدمت مي فهميدم كه چيكاره ای
-يعني چي خانوم منظورتون چي؟
مادر پرهام- پريناز زود باش
پريناز دستمو كشيد و منو برد اتاقش
پريناز- چرا اينا رو پوشيدي ؟
مگه چيكار كردم.......... به خدا با اينا راحتترم -
پريناز- عزيزم يعني مي خواي باور كنم كه منظور ما رو نفهميدي
-اره باور كن..... من نمي دونم درباره چي حرف مي زنيد
پريناز- ببين شايد تو خانواده يا فاميلاتون راحت مي گردي.... ولي ما به این چيزا مقيديم.... تو نمي توني انقدر راحت تو خونه ای كه يه نامحرمه توشه بگردي 
نامحرم-
پريناز- اره پرهام.... تو نمي توني جلوش اينطوري بگردي مخصوصا با موهاي باز
-من بازم نمي فهمم...... اخه چه اشكالي داره
پريناز- تو اگه تو خونتونم انقدر راحت باشي.... بازم بايد بفهمي چي مي گم ....مثلا داري تو این كشور زندگي مي كني
-من 10 ساله ايران نبودم 
پريناز يه لحظه ساكت شد 
پريناز- يعني مي خواي بگي تو تازه امده ايران 
حالا بهترين زمان براي سر هم كردن داستان خياليم بود 
-اره من تازه امدم ايران......داشتم ميومدم كه براتون توضيح بدم..... ولي نمي دونم چرا يهو همه چي بهم ريخت
پريناز- اما خوب فارسي حرف مي زني
-معلومه چون پدر و ماردم ايراني بودن 
پريناز- پس چطور سر از اينجا در اوردي؟..... يعني اينكه ... نمي دونم منم حسابي قاطي كردم 
الان بايد چيكار كنم -
پريناز- تو يه لحظه صبر كن
پريناز از اتاق خارج شد

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • رمان سیتی

    http://baner2.blogfa.com

    آمار سایت
  • کل مطالب : 6
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 17
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 19
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 19
  • بازدید ماه : 41
  • بازدید سال : 196
  • بازدید کلی : 8,862